تفسیر دینی از "جسم" و آغاز پزشکی جدید(پزشکی و بهداشت در تمدن اسلامی _ ایرانی)
به مناسبت بزرگداشت ابن سینا و روز پزشک _اساتید علوم پزشکی دانشگاه شهید بهشتی _ مرداد ۱۳۹۰
بسمالله الرحمن الرحیم
محضر اساتید بزرگوار، برادران و خواهران عرض سلام میکنم. نکاتی به ذهن من آمد که البته برای شما اساتید بزرگوار حتماً تازگی نخواهد داشت ولی فکر میکنم دانشگاههای ما از جمله در رشتههای مربوط به پزشکی اکیداً محتاج به اندیشیدن دوباره و سهباره به این مسائل هستند و جامعهی ما که در یک مرحلهای از تمدنسازی است و حتی اگر نگوییم تمدنساز، در مرحلهای از ارادهی تمدنسازی قرار گرفته است و خواسته یا ناخواسته مورد توجه موافق و مخالف است که میگویند اینهایی که با شعار دینی بعد از مدتها و بعد از فاصله و فطرت تاریخی که اتفاق افتاده ادعا کردند میتوان یک تمدن علمی و عقلانی ساخت و یا بازسازی کرد آن هم نه به مفهوم بازگشت به گذشته بلکه به مفهوم توجه مجدد به مبانی معرفتی و ارزشهای الهی در معرفتشناسی و انسانشناسی و هستیشناسی چه میکنند. حالا که قرار است باب تازهای گشوده بشود به طور طبیعی از جمله نظام آموزشی و پژوهشی ما و به طور خاص همین رشتهای که دوستان در آن مشغول هستند، حالا چه بخش بالینی و چه علوم پایه و چه عرصهی بهداشت عمومی ما را نظاره خواهند کرد. عرائضی که من عرض میکنم از جهت یادآوری و توجه به اهمیت آن ضرورت دارد و از بعد تازگی ضرورتی ندارد. چون جلسه هم یک جلسهی کلیشهای نیست که بنده بخواهم صحبتی بکنم و بعد بگویم هر کس سوالی دارد بگوید عرض من این است که این جلسه را بیشتر یک گفتگو تلقی بکنیم. آنچه که عرض میکنم در هر نقطهای که هر کدام از اساتید بزرگوار و دوستان نظری داشتند، یا اشکال و ابهامی به ذهن آنها میرسد یا مایل هستند اظهار نظر بفرمایند همانجا بگویند و منتظر آخر جلسه نشوند. در هر مقطع از عرائض بنده هر کدام از دوستان اعم از خواهران و برادران هر نظری که دارند، به خصوص اگر نظر مخالف باشد و اشکالی به عرائض من دارند و میخواهند بگویند این حرف را قبول نداریم فی المجلس و در حال نظر خود را بفرمایند که همه استفاده کنیم. یک مسئلهای در حوزهی معرفتشناسی پزشکی به طور خاص و معرفتشناسی و فلسفهی علم به طور عام هست که ممکن است از چشم یک پزشک یا هر دانشمند تجربی دیگری که درگیر جزئیات کار خود هست پنهان بماند و این طبیعی هم هست. به خصوص که امروز رشتههای علمی و از جمله پزشکی تا این حد تخصصی شده است. ممکن است یک پزشک از شما بپرسد که من مهمترین بخش زندگی خود را صرف میکنم فقط برای دانستن یک تخصص در یکی از این رشتهها و باز هم از خودم راضی نیستم. چطور میتوان از من توقع داشت که من از یک طرف نگاه فلسفی و اخلاقی و حقوقی هم به پزشکی داشته باشم و همهی این نگاهها توأم با استدلال هم باشد. من فکر میکنم علت اصلی ضربهی بزرگی که در عرصهی آموزش و پژوهش در عرصههای مختلف علمی خوردیم و آثار آن هم در جامعه به وضوح دیده شده و میشود تفکیک علوم تجربی از مبانی فلسفی و اخلاقی به لحاظ معرفتشناختی است. یعنی اصلاً اینها به یک دانشجوی پزشکی ما آموزش داده نمیشود. سایر دانشجویان ما در رشتههای دیگر هم همینطور هستند. حالا چون اینجا دوستان در حوزهی پزشکی هستند من مدام مثال به رشتهی پزشکی میزنم و الا اختصاصی به این قضیه ندارد گرچه چون پزشکی مستقیم با انسان سر و کار دارد تأثیر آثار دانستن یا ندانستن مفاهیم اخلاقی و فلسفی، چه مثبت باشد و چه منفی باشد از رشتههای دیگر بسیار جدیتر است. مثلاً در رشتههای فنی مهندسی و رشتههای مختلف موضوع کار یک دانشمند و یک پژوهشگر جمادات است. با آهن و چوب و درخت و طبیعت سر و کار دارد و ارتباط او با انسان غیر مستقیم است اما پزشک مستقیم با خود انسان روبروست. نوع معرفتشناسی یک پزشک و یک جراح و یک متخصص و کسی که به نوعی با بدن و جسم انسان سر و کار دارد و نوع انسانشناسی و معرفتشناسی او هم در نحوهی تعامل او با بیمار و جامعه و هم در نحوهی استنتاج و تحلیل مسائل بسیار مؤثر است. شما میدانید امروز یک بحثی تحت عنوان فلسفهی طب در دنیا مطرح است و جالب است که شما ریشههای اولیهی بحث فلسفهی طب را بین پزشک فیلسوفان مسلمان میبینید. یعنی کسانی در ردیف «ابن سینا»، «ابن طفیل»، «رازی»، «ابن رشد» و دیگران هستند و این نکتهی مهمی است. ما در تاریخ تمدن اسلامی پزشکان و جراحان درجه یکی داشتیم که اگر فرصت بشود من این تاریخ را میخوانم تا ببینیم اصلاً چطور پزشکی جدید بر اساس نظریات آنها شکل گرفت و متولد شد. در عین حال که پزشک بودند، فیلسوف، فقیه و مفسر هم بودند. یعنی هرگز پزشکی را جدا از بقیهی معارف لحاظ نمیکردند. ممکن است بگویید حالا علم تا حدی توسعه پیدا کرده و تخصصی شده که ما به رشتهی خودمان هم نمیرسیم. چطور میتوانیم در چند رشته فعال باشیم. نوع توزیع برنامههای آموزشی و پژوهشی ممکن است با یک مقدار اصلاح به بخشی از مسئله برسد. لازم نیست یک کسی هم فیلسوف نظریهپرداز و هم یک اخلاقی درجه یک و هم یک عارف و هم یک مجتهد نظریهپرداز باشد و در عین حال یک پزشک متخصص قلب و ریه هم باشد. ممکن است نشود و لازم هم نیست. ممکن است جز نوابغ همه نتوانند و دانشگاههای ما هم مرکز تولید انبوه نابغه نیست. اصلاً نابغه تولید نمیشود، بلکه کشف میشود و پرورش پیدا میکند. ولی امکان دارد زاویهی نگاه دانشجویان ما در همین رشتهی پزشکی هم به مسئلهی معرفت و هم به انسان و هم به زندگی و مرگ و هم به بیماری و سلامت و هم به جسم و روح یک مقدار عمیقتر از آن چیزی بشود که امروز هست. در حوزهی معرفت اگر علم را تجربهمدار بدانیم پزشکی با مبانی پوزیتیویستی شکل میگیرد به این مفهوم که من هیچ واقعیتی را واقعیت نمیدانم مگر اینکه زیر چاقوی جراحی من بیاید و به چشم دیده بشود و یکی از این خواص حسی درک بشود. خب با معرفتشناسی پوزیتیویستی به سراغ بدن انسان رفتن حتماً یک مزایایی دارد اما خلأهای بزرگی هم دارد. این خلأها را نمیتوان در یک نظام آموزشی و پژوهشی پزشکی در یک بیمارستان اسلامی نادیده گرفت. از آن طرف اگر کسانی صرفاً توجه به معارف غیر عقلانی بکنند، مثلاً تأکید بر روی علم حضوری و معرفت شهودی و حتی قیاسات عقلی بکنند و سرش را بالا بگیرد و مثل یک فیلسوف راجع به بدن انسان تعقل بکند و بدون بررسی تجربی و آزمایشگاهی حرف بزند مشکل دارد. ما در معرفتشناسی اسلامی برای همهی علوم از جمله برای پزشکی که هم علم است و هم فن و مهارت است و یک معرفتشناسی ترکیبی است، ترکیبی از سه و یا چهار منبع معرفت است. تجربی، عقلی، شهودی و وحیانی است. اگر گزارهای مربوط به باب سلامت انسان، رشد انسان، اعتدال انسان وجود دارد، آیا یک پزشک میتواند به سلامت جسم صرفاً بیندیشد بدون اینکه به اعتدال انسان بیندیشد؟ یعنی هیچ تعریفی از انسان معتدل نداشته باشد، هیچ تعریفی از انسان رستگار نداشته باشد و بگوید من میخواهم جسم تو را درست کنم. مثل اینکه با یک اسبی طرف هستی که نعل آن مشکل پیدا کرده و میگویی من میخواهم نعل اسب را بکوبم. من به تو و سایر ابعاد تو کاری ندارم. آیا وقتی پزشک با انسان روبرو میشود مثل نعلبندی است که با یک اسبی روبرو شده و فقط با پای آن کار دارد و میخواهد نعل آن را بکوبد؟ البته بلاتشبیه عرض میکنم. این یک نگاه به مسئله است. یک نگاه دیگر این است که میگوید ولو اینکه من برای معالجهی درد جسمانی بیمار به سراغ او میروم اما باید توجه داشته باشم که این کیست؟ هم باید به کرامت الهی او توجه کرد که در تمام انسانها ظرفیت خلیفه اللهی است. هم اینکه چطور باید به بعد اخلاقی او توجه بکنم که خدمت به او و شاد کردن یک انسان و علاج یک درد در یک انسانی که ناله میکند معادل با چه مقدار ارتقای معنوی من و الهی شدن خود من به عنوان یک پزشک است. توجه به اینکه بیمار کالا نیست. من با درد انسان تجارت نمیکنم. نگاه ما به انسان بیمار یک نگاه طبقاتی نیست. توجه به اینکه بدن امانت خداوند است و اینکه خداوند این بدن را با این روح الهی آفرید و فرمود «تبارک الله احسن الخالقین...». وقتی خدا در موقع خلق انسان به خودش میگوید این بهترین خالق است به این معنی است که این بهترین مخلوق و احسن المخلوقین است. اگر خداوند هنگام آفریدن انسان احسن الخالقین است یعنی انسان احسن المخلوقین است. هیچ کدام از اینها مفاهیم تجربی و پوزیتیویستی نیست. اگر کسی گفت من فقط علم حسی و تجربی را علم میدانم هرگز نمیتواند وقتی با بیمار روبرو میشود به این معنا به اخلاق پزشکی توجه کند. یا به حقوق بیمار و اطرافیان بیمار در عرصهی پزشکی به این شکل توجه بکند. با این مبنا نمیتواند توجه کند. البته امروز یک چیزی به نام اخلاق حرفهای در عرصهی پزشکی هم هست و در همهی جای دنیا مطرح میشود. اتفاقاً قبل از جلسه با دوستان صحبت میکردیم و عرض کردم متأسفانه در دانشگاههای ما اخلاق اسلامی در بیمارستانها و دانشگاهها به طور عام هست ولی به طور بنیادی به آن توجه نمیشود. البته پزشکان و دانشجویانی که هم مسلمان هستند و هم اخلاق انسانی و اسلامی دارند و هم حقوق بشر را میدانند و به آن توجه میکنند زیاد هستند. ولی به طور نهادینه و سیستماتیک در دانشگاههای پزشکی ما این مفاهیم به طور بنیادی دانسته نمیشود. شما نمیتوانید مفاهیمی را بر اساس معرفتشناسی پوزیتیوستی بحث بکنی و در کنار آن هم یک درس معارف یا یک درس اخلاق اسلامی بگذاری و بگویی حالا بعد اسلامی آن را هم درست کردیم. مسئله فقط به تلفیق دو مفهوم جدا از هم بر نمیگردد. گره زدن مکانیکی معرفتشناسی پوزیتیویستی و نگاه پوزیتیویستی به انسان و جهان و مرگ و زندگی و در کنار آن هم یک مقدار موعظهی اخلاقی نیست. این مسئله یک مقدار ریشهایتر و رادیکالتر است. یعنی باید در بنیان معرفتی حل بشود که نگاه به انسان نمیتواند یک نگاه جسمانی صرف باشد. همانطور که نمیتواند یک نگاه روحانی صرف باشد. معرفتشناسی یک پزشک مسلمان در عرصهی شناخت فقط تجربی نیست. عقلی تجربی شهودی است و در عین حال به منبع وحی هم توجه دارد. به عنوان تنها منبع معرفت خطاناپذیر به منبع وحی توج دارد. بنابراین معرفتشناسی اسلامی در همهی علوم از جمله پزشکی وحیانی، عقلانی، شهودی و تجربی است. چهار پایه دارد. فقط تجربی نیست. اما تجربی هم هست. در بخش دوم عرائض خود عرض میکنم که اصلاً نگاه تجربی به بیماری و بهداشت اساساً تولیده شدهی معرفت اسلامی است. البته دوستان کم و بیش میدانند ولی اسناد آن را هم عرض میکنم که ببینید اساساً نگاه تجربی به بیماری در معرفت اسلامی و توسط پزشکان مسلمان تئوریزه و صورتبندی شد و تبدیل به درسهای دانشگاهی شد. تا قبل از معرفت اسلامی این نگاه به پزشکی در این سطح نبود. پس نگاه تجربی قطعاً آری. آغاز متدلوژی تجربی و آزمایشگاهی در همهی علوم و از جمله پزشکی آغاز اسلامی است. آغاز یونانی ندارد. به این شکل آغاز یونانی یا هندی یا مصری یا حتی ایرانی نداشته است. به این شکل و در این حد نبوده است و اینها جزو تحولاتی است که بعد از فرهنگ اسلام به وجود آمد البته با توجه به پشتوانههایی که قبل از اسلام و از جمله در همین ایران بود. اصلاً همین اسم «مارستان» یا «بیمارستان» که حتی در کشورهای عربی اسلامی هم «دارالشفا» نمیگفتند یک کلمهی ایرانی است و این مسئله از پزشکان مسلمان ایرانی ابداع شد. یعنی در واقع یک تولید فکر اسلامی ایرانی است. میدانید که این تعابیری که الان برای بیمارستان به کار میبرند در 100 یا 200 سال اخیر باب شد. تا قبل از آن در کشورهای عربی هم مارستان یا بیمارستان میگفتند. اصلاً کتابی تحت عنوان «البیمارستانات فی الاسلام» داریم. حالا در بخش دوم عرائض خود خواهم گفت. پس یک نکته این است که ما در معرفتشناسی نباید یک پایه جلو برویم. فقط تجربی و پوزیتیویستی نباشد. چیزی نیست الا آنکه میبینم. چیزی نیست الا آنکه میشنوم. چیزی نیست الا آنکه با چشم مسلح یا غیر مسلح دیده بشود. واقعیت دیگری وجود ندارد. هر گزارهی دیگری راجع به انسان و حتی بیماری انسان گزارهی غیر علمی است. در عرصهی انسانشناسی هم باید نگاه روحانی و جسمانی و نه فقط جسمانی به انسان داشت. اگر نگاه صرف جسمانی به انسان بشود کرامت انسان هرگز اثبات نمیشود. این را بدانید. اگر کسی گفت من با نگاه تجربی محض از کرامت انسان و حقوق بشر حرف میزنم یا از حقوق پزشکی حرف میزنم ادعایی بیش نکرده و هرگز استدلالی پشت آن نیست. انسان اگر فقط جسم است و روح و ابدیت و کرامت الهی و خلیفه اللهی و روح اللهی ندارد، یا بگویید روح هست ولی روح تحت شعاع جسم است و یکی از عوارض جسم است، کرامت انسان و اصلاً تفاوت انسان با سایر جانوران را نمیتوانید اثبات کنید و لذا انسانشناسان بزرگ اسلامی میگویند این تعریفی که میگوید «انسان حیوان ناطق است» تعریف درستی نیست. این یک تعریف کاملاً حداقلی کلاس اولی است. به جای حیوان ناطق میگویند «انسان حی متأله» است. بین «حی» و «حیوان» یک فرقی هست. حیوان یعنی جاندار و حی هم به معنی زنده است. میگویند اولاً حی است و حیوان نیست. چون حیوان جانداری از نوع بیولوژیک و زیستشناسی است و حی یک حیات متعالی است که با مرگ جسم نابود نمیشود. اصلاً حیات حقیقتاً برای جسم نیست. خود نگاه به مرگ و زندگی چقدر در بیماریشناسی تأثیر دارد. انسانشناسی چقدر در بیماریشناسی تأثیر دارد. آیا زندگی ذاتاً و حقیقتاً برای جسم است؟ اگر زندگی ذاتاً متعلق به جسم است پس چرا جسم میمیرد؟ اگر چیزی ذاتی باشد هرگز نمیمیرد. آن چیزی که ذاتاً زنده هست هرگز نمیمیرد. اگر چیزی میمیرد ذاتاً زنده نیست. کدام پزشک میتواند با نگاه تجربی و پوزیتیویستی محض میتواند این را ادعا کند؟ کدام پزشک میتواند ادعا کند و بگوید من میدانم که حیات و زندگی چیست؟ ما و شما فقط با آثار مرگ و حیات در بدن انسان آشنا هستیم. ما فقط آثار مرگ را روی بدن میبینیم. ما نمیدانیم مرگ چیست. هیچ پزشکی با اکتفا به پزشکی تجربی هرگز نمیداند مرگ چیست. آثار مرگ را روی کالبد ظاهری بدن میبیند. حالا هر کدام از دوستان هر بخشی از آن چه که عرض میکنم را قبول ندارند فوری بفرمایند. یا روح را نفی کنیم یا بگوییم روح هست ولی یکی از عوارض جسم است یا وقتی از انسان بحث میکنیم صرفاً متوجه غده و استخوان و نسوج باشیم و ورای اینها به چیزی نگاه نکنیم و توجه نداشته باشیم. آن وقت بنبستهای زیادی پیش خواهد آمد که من به یک مورد آن اشاره خواهم کرد. یکی این است که اصل علم و از جمله پزشکی با معرفتشناسی صرفاً پوزیتیویستی متلاشی میشود. شما دیگر هیچ قانون پزشکی نخواهید داشت. دوم اینکه اخلاق پزشکی، اخلاق در برخورد با بیمار و خانوادهی بیمار و یا حقوق در مسائل پزشکی ریشهی الهی خود را از دست میدهد. ببینید من نمیگویم کلاً منتفی میشود. الان همهی ما میدانیم در بیمارستانهای سکولار در نظامهای آموزش پزشکی سکولار در دنیا بحث اتیک و اخلاق پزشکی و اخلاق حرفهای آموزش داده میشود و گفته میشود که با مریض و خانوادهی او چطور برخورد بکنید. این هست. ما در اینجا یک سوال به لحاظ معرفتی داریم. به واقعیت هم که عرض میکنیم آنچه که ما در واقع در بیمارستانهای خود داریم، البته نمیخواهم بگویم همهی پزشکها و همهی مطبها و بیمارستانها اینطور هستند، ولی به طور نهادینه ما با اخلاق اسلامی و حقوقشناسی حقوق اسلامی در بیمارستانها مواجه نیستیم. با بیمار برخورد سرمایهداری میشود اما ما حتی هوشیاری نظام سرمایهداری را هم رعایت نمیکنیم. چون در نظام سرمایهداری در بیمارستان خصوصی با بیمار به نحوی برخورد میکنند که مشتری از دست نرود. چون به او به چشم مشتری و کالا نگاه میکند. به عنوان کرامت انسان نیست بلکه میگوید باید مشتری خود را حفظ کنم. ولی به هر صورت آثار دنیوی خود را دارد. البته اسم اینها اخلاق نیست. اشتباه نکنید. اینها آداب است. بعضیها آداب را با اخلاق اشتباه میگیرند. اخلاق اساساً اگر معطوف به سود مادی فاعل اخلاقی باشد اخلاق نیست. حالا من نظرات امثال کانت را نمیخواهم بگویم. چون به وجدان اخلاقی کانت که تازه اخلاقیترین فیلسوفهای غرب هستند اشکالات فلسفی وجود دارد. من یک چیز فراتر از آن میگویم. هر دانشمند مسلمان و اسلامی از جمله یک پزشک وقتی با بیمار مواجه میشود مقولهی اخلاق را چطور صورتبندی میکند؟ اگر شما انسان را فقط جسم بدانید و معرفت را فقط تجربی و پوزیتیویستی و حسی تعریف بکنید کرامت انسان بیشک معنی خود را از دست خواهد داد. وقتی کرامت انسان نبود، وقتی مفهوم تعالی دیگر به لحاظ علمی قابل فهم نبود، شما با یک چیز سر و کار خواهید داشت و آن سود و ضرر خودتان و سنجیدن و چرتکه انداختن آن با سود و ضرر بیمار است. دقیقاً مثل یک عرضه و تقاضا است. یعنی بیمارستان یک بازار میشود. در این بازار ممکن است یک نفر برای حفظ مشتری اخلاق پزشکی را رعایت کند. به این اخلاق سکولار میگویند. اخلاق سکولار به این معناست که با مریض درست برخورد کن و لبخند بزن. نه از باب تعالی اخلاقی و فضائل الهی و رضای خدا و رشد معنوی بلکه برای اینکه مشتری خود را از دست ندهی. برای اینکه اعتبار خودت را از دست ندهی. شما یک رئیس بیمارستان کارآمد میشوی. هیچ کس نباید از بیمارستان شما ناراضی بیرون برود. چرا؟ برای اینکه تو باید یک آدم موفقی جلوه کنی. همهی اینها آثار خوب دنیوی دارد ولی هنوز اخلاق نیست. اینها یک نوع هوشمندی و تکنیک مدیریتی است. این کتابهایی که الان خیلی پرفروش شده و مثلاً میگویند آموزش معنویت در ده دقیقه، آموزش مدیریت در دوازده دقیقه و چگونه پزشک موفقی بشویم و چگونه تاجر موفقی بشویم هیچ کدام به اخلاق اشاره نمیکند بلکه شباهت اخلاقی دارد. همهی اینها تکنیک موفقیت است. همهی اینها مبتنی بر کرامت انسان نیست بلکه هدف این است که من چگونه سود بیشتری بکنم؟ اگر شد با لبخند به بیمار و اگر نه با زدن روی سر او سود بکنم. چیزی که برای من مهم است سود است. البته من راجع به اشخاص صحبت نمیکنم. اشخاص با وجدان اخلاقی در همه جا هستند. در همه جای دنیا آدمهای اخلاقی و شریف هستند. همه جای دنیا هستند. نمیخواهم بگویم هر کس به خدا و معاد اعتقاد ندارد کلاً شرف ندارد. من چنین حرفی نزدم. اینها به تربیتهای شخصی و خانوادگی مربوط است. به روحیات شخصی، به فطرت فرد مربوط است. به تربیتهای دینی خودشان مربوط است. شما الان پیش یک هندو میروید میبینید که قائل به تناسخ است. یعنی من از یک پزشک هندو شنیدهام که میگفت با بیمار خود خوب برخورد میکنم که وقتی مردم در زندگی بعدی در دنیا در قالب یک حیوان نباشم. در یک موقعیت بدی نباشم بلکه در قالب یک آدم خوشبختی باشم. این هم البته هنوز اخلاق نیست. آنها بحث معاد را در همین دنیا مطرح میکنند. یک بخشی از تناسخ درست است و آن این است که اعمال در این دنیا گم نمیشود و انسان هم گم نمیشود. عالم به اعمال ما پاسخ میدهد. این درست است. اما فکر میکند پاسخ عیناً تکرار پاسخ دنیوی در همین دنیاست. اشکال در این است. حالا من نمیخواهم وارد این بشوم. چون تناسخ به 10، 15 دلیل فلسفی محال است. البته تناسخ انواع دارد که نمیخواهیم وارد این بحث بشویم. پس اولاً بین آنچه که به نام اتیک در اخلاق سکولار خوانده میشود با اخلاق اسلامی یک تفاوتی است که باز به نحوی کاسبکارانه است. ولی بالاخره برای بیمار خوب است. برای بیمار مثبت است. بین آن و اخلاق اسلامی یک تفاوتی هست. در اخلاق اسلامی شما اصلاً به بعضی چیزها کاری نداری و حتی اگر مریض هم از شما ناراضی باشی باز باید به او خدمت کنی. اما در اخلاق سکولار دیگر ضرورتی ندارد. چون شما مشغول یک معامله بودهای و تجارت به هم خورده است. در اخلاق الهی و اسلامی حتی اگر کسی از خدمت شما به یک بیمار مطلع نشود، حتی اگر خود بیمار هم مطلع نشود شما این عمل را انجام میدهی ولی در اخلاق سکولار این عمل را انجام نمیدهی. اگر انجام بدهی با یک مبنای دیگری انجام میدهی. با این مبنا نیست. ممکن است با یک دلیل دیگری انجام بدهی. اینها تعارض دارد. خیلی چیزها با نگاه فلسفی تفاوت پیدا میکند. آن چیزی که الان ما با آن مواجه هستیم چیست؟ حالا من از مردم میشنوم و خود من هم هر وقت مریض میشوم میبینم که در بسیاری از بیمارستانهای ما چه خصوصی و چه دولتی، نه اخلاق سکولار مراعات میشود و نه اخلاق اسلامی مراعات میشود. نه اتیک غربی رعایت میشود و نه اخلاق اسلامی رعایت میشود. این یک معضل و مشکل بزرگی است. ما چطور باید این را حل بکنیم؟ به نظر من فقط یک راه حل دارد و آن در کلاسها و از زبان استاد است. اینها در درس معارف و جدا از آنها حل نمیشود. کسی که تیغ جراحی را به دست دانشجو میدهد میتواند این موارد را حل کند و کس دیگری نمیتواند. ما در شهر خودمان از این پزشکها داشتیم که وقتی مریضها میآمدند نگاه میکرد تا ببیند پولدار است یا فقیر است. از پولدارها تا ریال آخر را میگرفت. بعد در جامیز خود میگذاشت. من چندین نمونه از اینها میشناسم. از قدیمیها و جدیدها میشناسم. قبل از انقلاب بود و بعد از انقلاب بیشتر هم شدند. مریض بعدی که میآمد اگر فقیر بود از او پول نمیگرفت و پول نسخهی او را هم از پول مریض پولدار قبلی به او میداد. یعنی نسخه را میداد و پول نسخه را هم میداد و به مریض میگفت این نسخه را بگیر. نحوهی حرف زدن هم مهم است. ما در روایات از این جزئیات خیلی داریم ولی امروز فرصت نیست من این روایات را بخوانم. اگر وقت شد میخوانم ولی اگر وقت نشد یک روز دیگر میخوانم. مثلاً روایتی است که میفرماید طبیب با مریض نباید مثل ارباب با رعیت مواجه بشود. وقتی مریض به اتاق پزشک میآید، خود پزشک تشخیص داده است ولی مریض دلش میخواهد توضیح بدهد. یا میخواهد توضیحی بشنود. به مریض میگوید ساکت باش و حرف نزن. یا طرف حرف میزند و او سرش را پایین انداخته است. در روایت از احترام به مریض خیلی داریم. حتی اگر حرفهایی که مریض میزند به عنوان پزشک به درد تو نمیخورد با محبت و با لبخند گوش کن. ولو اصلاً میدانی فایدهای هم ندارد. اینها در اخلاق اسلامی و اخلاق پزشکی هست که نه فقط با انسان نباید برخورد حیوانی کرد حتی با حیوان نباید بعضی برخوردها را کرد. در روایت داریم که پیامبر(ص) به طویلهی یک کسی رفتند و گفتند اینجا چرا اینقدر کثیف است؟ فرد گفت آقا اینجا طویله است. فرمودند طویله خانهی حیوانات است. باید آنقدر آن را تمیز بکنی تا بتوانی در آنجا نماز بخوانی. در روایت داریم که طرف علفی جلوی دهان گوسفند یا اسب خود گرفت تا از درون طویله بیرون بیید. وقتی حیوان بیرون آمد امام(ع) به او گفتند اگر این علوفه را جلوی حیوان گرفتی با این هدف که آن بیرون بیاید و علف را به آن ندهی خائن هستی. چون تو به این حیوان یک وعدهای دادهای. این علوفه را جلوی حیوان میگیری که به هوای آن بیرون بیاید و این حیوان به تو اعتماد کرده و تو یک وعدهای به آن دادهای. پس چطور تو علوفه را میگیری و وقتی که حیوان بیرون میآید آن را نمیدهی؟ فرمودند تو خائن هستی. دروغگو هستی. به حیوان هم نباید دروغ بگویی. این اخلاق انسانی نه، بلکه اخلاق رفتار با حیوانات است. در روایت داریم کسی سوار بر اسبی بود و همینطور که میرفت تازیانه میزد و به اسب فحش میداد. امام(ع) فرمود چرا به اسب فحش میدهی؟ فرد گفت آقا این حیوان است. حیوان که نمیفهمد. فرمودند بله. تو حق نداری اهانت بکنی. ولو حیوان باشد نباید به او فحش بدهی. اخلاق با حیوانات به این شکل است. میفرماید به حیوان فحش نده. یک کسی چوبی در دست داشت و همینطور که میرفت به صورت حیوان زد. پیامبر(ص) فرمودند حق نداری بزنی. دو نفر روی اسب نشسته بودند و با هم بحث میکردند. امام(ع) فرمود چرا بالا نشستهاید و با هم حرف میزنید؟ اگر میخواهید با هم صحبت کنید پایین بیایید. چرا بالا نشستهاید؟ پیامبر(ص) میآیند و میبینند یکی شتری را بسته و بار هم روی شتر است و خودش نیست. فرمودند از طرف من به صاحب این شتر بگویید که خودت را آمادهی محاکمه در قیامت بکن. گفتند برای چه؟ فرمودند هیچ کس حق ندارد قبل از آن که بار را از روی حیوان بردارد و آن را سیر و سیرآب کند خودش به سراغ خوردن و خوابیدن و استراحت برود. اول باید به این حیوان برسی. یکی آمده و میگوید یک پرستو در ایوان خانهی من لانه کرده است. میتوانم آن را شکار کنم و بخورم؟ امام(ع) فرمودند این چه اخلاقی است؟ او به خانهی تو پناه آورده و تو میخواهی آن را بخوری؟ گفت شرعاً درست است؟ فرمودند بله، گوشت پرستو حلال است ولی با کدام اخلاق اسلامی میخواهی آن را بکشی؟ آن به خانهی تو پناه آورده است. ببینید به چه جزئیاتی دقت میشود. مثلاً در روایت داریم که اگر میخواهید حیوان را ذبح کنید کارد را نشان ندهید. جلوی حیوان کارد تیز نکنید. هیچ حیوانی را جلوی حیوان دیگر نکشید. اینها در روایت ما هست. از این قبیل مسائل زیاد است. حتی به حقوق گیاه هم توجه میشود. مثلاً یک کسی از جایی عبور میکرد و همینطور شاخههای درختان را هم میشکست، برگها را میکند و میرفت. امام به او فرمودند چرا این کار را میکنی؟ گفت تفریح میکنم. فرمودند این زندگی است و به زندگی احترام بگذار. در دورهی حج و در احرام اگر پشه روی شما بنشیند حق ندارید به او صدمه بزنی. اگر حیوان خطرناکی هم میآید باید فرار کنی. نباید برگ را از درخت بکنی. نباید گیاه را از زمین بکنی. حرمت جان، حرمت خون، حرمت زندگی اینقدر مهم است. وقتی راجع به گیاه و حیوان اینطور است، راجع به یک انسان چطور است؟ اتیک غربی هم در نظام آموزش درست به دانشجوی ما داده نمیشود. نمیخواهم بگویم در همه جا ولی در خیلی از بیمارستانها و مطبهای ما اینطور است. اصلاً یک پزشک به بیمار خود به چشم یک کالا نگاه میکند. مثلاً یک مشکلی بدون جراحی قابل حل است ولی پزشک میگوید حالا یک جراحی هم بکنیم. یا مثلاً با یک عمل حل میشود ولی کاری میکند که سه بار جراحی بشود. خب اینها در بحث فقه و اسلامی حرام قطعی است. مثل دزدی و آدمکشی است. مثل این است که در خیابان یک سنگ برداری و سر کسی را بشکنی. در روایت ما میفرماید اگر کسی مجروحی را ببیند، کسی را ببیند که درد میکشد و میتواند او را علاج کند و از کنار او عبور کند مثل کسی میماند که او را مجروح کرده و بلکه مثل قاتل او میماند. «کجارحه او کقاتله...». در روایت میفرماید اگر ببینی یک انسان درد میکشد و میتوانی مشکل او را حل کنی ولی شروع به چانهزنی بکنی که من درد تو را علاج میکنم اما چنین شروطی دارد. خب اینها به عنوان اخلاق پزشکی و حقوق پزشکی در فقه ما آمده است. اگر کسی گفت من انسان را فقط جسم میدانم و به روح کاری ندارم و اصالت را به روح نمیدهم و به آثار مادی زندگی کار دارم. خود حیات و زندگی که یک نفخهی الهی است، نفس انسان که یک جوهر غیر مادی مجرد الهی و ابدی است، میدانید که انسان اصلاً مرگ ندارد. در تفکر اسلامی انسان نابود نمیشود. ما مرگ نداریم. این بدن هم یک امانت است که در فقه میگویند اگر کسی با ناخن انگشت خودش به آن صدمه بزند مسئول است. مثل این میماند که ناخن یک نفر دیگر را کنده است. چون این بدن اصلاً برای تو نیست. در روایت میفرماید این بدن امانتی در دست توست لذا خودکشی حرام است. صدمه زدن به بدن حرام است. حفظ سلامت بدن واجب شرعی است. به حدی که میگوید اگر محرمات برای بدن صدمهی جدی دارد و زندگی را به خطر میاندازد و پزشک یا متخصصی بگوید این لازم است و راه دیگری وجود ندارد واجب شرعی میشود. مثل نماز واجب میشود. اما باید به همان حدی باشد که پزشک گفته است. میگوید نماز اصل دین است. کسی که نماز نمیخواند رابطهاش با خداوند قطع میشود. این دیگر مؤمن نیست. در مورد نمازی که اصل همه چیز است میفرماید اگر نماز برای بدن تو ضرر دارد، اگر ایستاده نمیتوانی نشسته بخوان، اگر نشسته نمیتوانی خوابیده بخوان. اگر نمیتوانی وضو بگیری تیمم کن. پس مراعات سلامت این بدن تا این حد مهم است. چون یک امانت الهی است و ابزاری برای رشد در این دنیا و تکامل است. با این بدن میتوان عمل صالح انجام داد. اگر به یک دانشجوی پزشکی آموزش بدهی که بدنی که جلوی تو افتاده یک جنازه و لاشه نیست بلکه این تنها ابزار رشد انسانی این مریض است خیلی چیزها درست میشود. اگر دستش درست بشود میتواند با آن دست عمل صالح بکند و هر عمل صالحی که با این دست بکند تو در آن شریک هستی. هر عمل صالحی که با زبان و پای خود انجام بدهد، جایی برود و خدمتی بکند تو که او را به سلامتی برگرداندی در پاداش او شریک هستی. این امانت قدسی الهی است. به دانشجوهای ما در پزشکی این حرفها گفته میشود؟ آن هم از زبان شما و نه از زبان بنده که بگویم چون میگویند این کارش است که این حرفها را بزند. باید از زبان شما به عنوان استاد بشنوند. و اما بخش آخر عرائض من را احتمالاً دوستان دیدهاند. ولی من چند سند تاریخی آوردهام که نویسندههای هیچ کدام از اینها نه مسلمان هستند نه با ما قوم و خویشی داشتهاند. تصریح میکنند که اساساً پزشکی تجربی و آنچه که به آن پزشکی جدید میگویند تولد اسلامی دارد و اتفاقاً به طور خاص هم اسلامی ایرانی است. حالا فقط ایرانی نیست ولی بخش مهمی از آن اسلامی ایرانی است. من بخشی از این اسناد را خدمت شما عرض میکنم که چگونه اولین نمونههای پزشکی جدید و بیمارستان جدید از جهان اسلام به اروپا منتقل شد و اساساً اینها با پزشکی به این مفهوم آشنا نبودند. در اروپا بیمارستان وجود نداشت. در حالی که در جهان اسلام صحبت از چند صد بیمارستان بزرگ است که در بعضی از این بیمارستانها تا 200، 300 پزشک در بیمارستان به طور شبانهروزی مشغول معالجه بودهاند. اینها یعنی چه؟ اگر با بیمارستانهای الان هم مقایسه کنیم میبینیم کار عظیمی بوده است. من سند اینها را هم یکی یکی خدمت شما عرض میکنم. این چیزی که الان میگویم را «هنری لوکاس» در «تاریخ تمدن» گفته است. «زیدریک هونکه» در کتاب «فرهنگ اسلام در اروپا» گفته است. کتاب «علم در اسلام» که مرحوم «احمد آرام» ترجمه کرده است. میگوید پزشکی اسلامی و مفهوم بیمارستانها و پزشکی جدید و پزشکی علمی که به تجربه و آزمایش و کالبدشکافی و گرفتن نبض بیمار، آزمایش ادرار بیمار توجه اکید کرد و با دیدن آزمایش ادرار بیمار و دیدن رنگ خون بیمار و رصد کردن رژیم غذایی بیمار و نگاه کردن به چشم بیمار و غیره مشخصاتی نوشته میشد که هر کدام از اینها حاکی از چه نوع بیماری است. برای اولین بار اساساً این نوع نگاه به بیمار و مراجعه در قرن 11 میلادی از جهان اسلام و ترجمهی دانشگاههای اسلامی وارد اروپا شد. ابتدا از دو طریق ایتالیا و اسپانیا وارد شد که میدانید اینها در اختیار مسلمانها بود. اسپانیا و به اصطلاح آندلس و پرتغال و جنوب فرانسه حکومت اسلامی بود. از آن طرف هم سیسیل و بخشی از ایتالیا همینطور بود و لذا شروع علم جدید و تکنولوژی جدید و بیمارستانها و حتی فلسفه و ادبیات یونانی قبل از مسیح از همین طریق و از ترجمههای اسلامی و عربی وارد اروپا میشود که اینها مبدأ رنسانس در ادبیات و مبدأ علوم جدید و بیمارستانهای جدید است. در ایتالیا به طور خاص باید از نقش دانشگاه «سالرنو» نام برد. سالرنو در واقع اولین دانشگاه در اروپا است. اولین دانشگاه که در اروپا تأسیس میشود یک دانشگاه پزشکی است و میگوید کل متون درسی این دانشگاه از زبان عربی و اسلامی ترجمه شد و اساتید آن بعضی از اساتید مسلمانی بودند که به آنجا میآمدند و تدریس میکردند و از جهان اسلام آمده بودند و بقیه هم کسانی بودند که در دانشگاههای اسلامی درس میخواندند و میآمدند و میگوید مشخصهی یک پروفسور بزرگی که همه او را میقاپیدند این بود که وقتی از کشورهای اسلامی میآمدند عبا و عمامه به تن میکردند. یعنی لباسهای عربی به تن میکردند و اینها میفهمیدند که خارج بودهاند. مثل حالا که کراوات میبندند و یک تیپی میزنند که همه میگویند اینها دانشمندهایی هستند که بیشتر میدانند و معلوم است که خارج بودهاند. آن زمان دقیقاً عکس این بوده است. وقتی یک نفر با عبا و عمامه وارد اروپا میشد میگفتند این پروفسور است و آخرین نظریات را دارد. تا قرن 14 میلادی اساتید «سوربن» فرانسه با عبا و عمامه سر کلاسها میرفتند. این شنلی که الان در مراسم فارغالتحصیلی میاندازند همان عبای اسلامی خودمان است که سه بار آن را قیچی کردهاند و به کمر رسیده است. عبا علامت این است که این آقا پروفسور است. حالا این عبا به آنجا رفته و آن را قیچی کردهاند و حالا دوباره برگشته و خود ما به تن میکنیم و نمیدانیم از همینجا به آنجا رفته است. گفت مثل الماس است. میگویند «ماس» که اول آن یک «ال» گذاشتهاند. بعد فکر کردند که این «ال» برای خودش است و گفتند «الماس» و حالا میگویند «الالماس». ما از این مسائل زیاد داریم. در نمونهی دیگر میگوید سالرنو در قرن 11 و 12 میلادی نقش رهبری کل مدارس و دانشکدههایی را داشت که بعد از آن در اروپا به راه افتاد و این دانشکده که اولین دانشگاه جدید در اروپا است و تخصص آن پزشکی بود متن و استاد را کلاً از جهان اسلام آورد. در نمونهی دیگر «زیگرید هونکه» میگوید اصل این دانشکده ابتدا در سیسیل در جنوب ایتالیا و در منطقهی اسلامی ایتالیا تأسیس شد و حتی معماری آن دانشکدهی پزشکی که در شمال ایتالیا ساخته شد عیناً از روی دانشکدهی قبلی کپی شد. حتی راهرو و ساختمان و اتاقها بر اساس آن بود. من برای دیدن این معماریها هم به «کمبریج» و هم به «آکسفورد» رفتم. چون در تاریخ علم خوانده بودم که قدیمیترین دانشگاههای غرب و اروپا که از جمله همین آکسفورد و کمبریج است اساساً هم معماری و هم اساتیدشان بر اساس دانشگاههای اسلامی بوده است. رفتم تا ببینم چطور است و واقعاً دیدم به سبک معماری مدارس قدیم علمیهی ماست که یک حیاط و فضای سبزی دارد و وسط آن هم یک حوضی است و چهار طرف آن در دو یا سه طبقه حجرههای طلبگی است و یک کتابخانه و مسجد دارد که حالا در آنجا تبدیل به کلیسا شده است. البته هر چه جلوتر آمده کلیسا کوچکتر شده تا کمکم تشریفاتی شده است. ساختمان و معماری عین همین بوده است. اینهایی را که میگوییم بر اساس اسناد آنها عرض میکنم. کتابهای پزشکان مسلمان ایرانی هم موجود است که حالا مشهوران آنها مثل «رازی» و «ابن سینا» هستند و الا از این پزشکان صحبت چند ده کتاب مرجع درجه یک میشود که بعضی از آنها تا قرن 18 و 19 کتاب مرجع اصلی بودهاند و صحبت از چند صد پزشک نظریهپرداز میشود که در این مسائل نظریات جدید میدادند و صحبت از چند هزار پزشک صاحب نام تاریخی میشود که اگر نظریهپرداز نبودند ولی یک متخصص استثنایی بوده است. در آن زمان که رسانه به این شکل نبوده که یک نفر در خانهی خود بنشیند و با اینترنت با یک نفر دیگر در آن طرف عالم گفتگو بکنند. یکی از جاهایی که این گفتگوهای علمی صورت میگرفته مراسم حج بوده است. من اسناد تاریخی دارم که فرصت نیست برای شما بخوانم. هر سال در کنار اعمال عبادی حج کنگرههای علمی و جلسهها و کرسیهای مناظره و نقد و نظریهپردازی در همهی علوم تشکیل میشده است. یا در مدینه کنار قبر رسولالله(ص) یا در مکهی مکرمه مناظره میکردهاند. یکی میآمده و آخرین نظریهی پزشکی خود را میگفته و دیگری جواب او را میداده است. دو نفر فیزیکدان با هم بحث و مناظره میکردهاند. اصلاً این کرسیهای آزاداندیشی و مناظره تشکیل میشده است. من نمونههای تاریخی اینها را دارم. در یک نمونهی دیگر میگوید گیاهشناسانی از شرق جهان اسلام، مثلاً از منطقهی هند و غرب چین نمونههای گیاهی را با خود به مکه میآوردند و از آن طرف هم گیاهشناسی از اسپانیا و آندلس و شمال غرب آفریقا گیاههایی را میآورده است. یکی میگفته در آن مناطق این گیاهان موجود است و دیگری هم به همین شکل و این در کتابهای خودش یادداشت میکرده و دیگری هم در کتابهای خودش یادداشت میکرده است. چون امپراطوری اسلامی خیلی عظیم بوده است. عظیمترین قدرت جهان بوده است. از مالزی تا مراکش تا بالکان و بوسنی تا قلب اروپا و تا مرزهای وین در اتریش اسلامی بود. میدانید که به جز غرب اروپا یعنی به جز آلمان و فرانسه تا چهار قرن پیش سه و نیم قرن به طور کامل در اختیار مسلمانها بوده است. در زمان عثمانیها تمام این کشورهای شرق اروپا تا وین در اختیار مسلمانها بوده است. من به وین رفتهام. اگر دوستان رفته باشند دیدهاند که در اتریش درست در ارتفاعات بالای شهر وین هنوز پادگانهای عثمانیها هست. یعنی کل اروپا تا وین و تا نزدیک مرز آلمان و فرانسه به مدت 3 تا 4 قرن در اختیار حکومت اسلامی بوده است. مردم آنجا را هم مجبور به مسلمانی نمیکردهاند. اکثر مردم مسیحی بودهاند و حکومت هم نمیگفته که باید مسلمان باشید. میخواهید مسلمان باشید و اگر نمیخواهید هم مسیحی باشید. آزادی دین و عبادت هم داشتهاند. قبل از این هم که دورهی آندلس بود که از جنوب تا قلب فرانسه آمدند و از جنوب اروپا در اختیار مسلمانها بوده است. اصلاً ورود علم جدید، معرفت جدید، بیمارستانهای جدید، فلسفهی جدید، حقوق جدید به اروپا و تغییر حالت اروپا از قرون وسطی کلیسایی به دوران رنسانس تماماً تحت تأثیر جهان اسلام است. منتها با این تفاوت که معرفت متافیزیک دینی قوی نداشتند و وقتی که در عوالم علمی پیشرفت کردند رابطهی آنها با مفاهیم متافیزیک قطع شد و سکولاریزه شد و الا این پیشرفتها از اینجا هست. میگوید دانشمندان اروپا فقط تا اوایل قرن 16 میلادی در پاریس 5 بار فلان کتاب فلان پزشک مسلمان را تجدید چاپ کردند و جزو کتب درسی مرجع اصلی اروپا بود. میگوید تمام کتب مرجع در پزشکی و جراحی و چشمپزشکی و بیماری زنان و بیماری کودکان و بیمارهای روانی تا قرن 15 و 16 تماماً یا اکثراً کتبی بوده که از زبان عربی ترجمه میشده است. «ویل دورانت» در کتاب «تاریخ تمدن» میگوید در قرن 14 میلادی هیچ دانشگاه و کتابخانهای در اروپا تشکیل نشد الا اینکه مبنای اصلی تحقیقات و کتابها ترجمه از عربی بود. عربی هم فقط مختص عربها نبوده است. عرب به معنی زبان اسلام است. یعنی دانشمندان ایرانی هم به عربی مینوشتهاند چون در جهان اسلام زبان علم و زبان دین یکی است. دعوای علم و دین نداریم. زبان علم همان زبان دین است. زبان فیزیک و پزشکی همان زبان قرآن بوده است و همه به عربی مینوشتهاند. در نمونهی دیگر میگوید اواخر قرن 15 میلادی فقط 16 چاپ در مورد کتاب «قانون» از «بوعلی» شد که 15 چاپ به لاتین و یکی به عبری بود. در قرن 16 بیش از 20 چاپ آن موجود است. 20 چاپ موجود است حالا اینکه چقدر بوده معلوم نیست. تا نیمهی دوم قرن 17 و تا نیمهی قرن 18 بسیاری از این کتابها منبع اصلی در پزشکی و جراحی در کل اروپا و جهان بوده است. در سند دیگر در کتاب «تمدن اسلام و عرب» از «گوستاو لوبن» میگوید تا 6 قرن تمام مبنای اصلی همهی رشتههای پزشکی و بیمارستان و جراحی در کل اروپا به طور کامل ترجمه و تکرار حرف پزشکان مسلمان بوده است. 600 سال میشود. دانشگاههای فرانسه، ایتالیا و اسپانیا هر چه به جهان اسلام نزدیکتر بودند دانشگاههای قویتر و معتبرتر به حساب میآمدهاند. در قرن 16 میلادی در وین و آخر قرن 16 میلادی در فرانکفورت کتابهای اصلی کل دانشکدههای پزشکی کتاب قانون بوعلی و کتاب رازی است. کتاب اصلی مرجع که استاد و دانشجو باید دائماً ببینند. اینها دوران رنسانس و دوران مدرنیته است. قرن 17 میلادی همان دورانی است که تفکر مدرنیته در اروپا و کل غرب صورتبندی میشود و شکل میگیرد. سیل عظیم ترجمهها و طبی مسلمانها تحول بزرگی در اندیشمندان اروپا به وجود آورد و اصطلاحات پزشکی تماماً اصطلاحات اسلامی و عربی بود که میگوید بعضی از اینها همچنان باقی است. حالا بنده چون تخصصی ندارم نمیگویم ولی اگر خواستید میتوانید رجوع بکنید. در کتاب «تاریخ عرب» از «فیلیپ حتی» که همان تاریخ اسلام است اصطلاحاتی را آورده است. مثلاً میگوید «رب» همان رب عربی است که عصارهی میوهی غلیظ با عسل آمیخته میشد. «سوپ» نوشابهای از آب و شکر که برای بعضی از بیماریها بود. انواع شربتهایی که به بیمار میدادند. «سودا» همان سودای عربی است که در قرون وسطی به سردرد میگفتند. «سودانوم» که علاج سردرد است. خود «الکل» که الکهل گفته میشده است. «جلب» که همان گلاب بارسی و جلاب عربی است. شربت طبی و داروهای طبی معطر و از این قبیل زیاد است. در پزشکیهای تخصصی هم به همین شکل است. به عنوان نمونه در چشمپزشکی «جان برنال» در کتاب «علم در تاریخ» میگوید تا قبل از اینکه چشمپزشکان و جراحان چشم از جهان اسلام ترجمه نشده بود یا دانشجویان ما از اروپا و انگلیس و فرانسه و ایتالیا به جهان اسلام نرفته بودند و در دانشکدهها و بیمارستانهای آنها پزشکی نخواندند ما نمیدانستیم که میتوان در باب بیماریهای چشم یک رشتهی تخصصی داشت که فقط به طور خاص در باب بیماریهای چشمی درس بخوانند. ما نمیدانستیم که در یک حوزه میتوان اینقدر بحث کرد. بعد رفتیم و کتابهایی را عقل «علاج العلین»، «تقاسیم علل العین» یعنی تقسیم علل بیماریهای چشمی، «اختیار و ادویت علل العین» یعنی داروهای بیماریهای چشم، «علاج الامراض العین بالحدید» یعنی جراحی چشم را آوردیم و ترجمه کردیم. به شهرها و کشورهای خود آوردیم. به پاریس و لندن آوردیم و برای همین با ما برخورد شد. هم از طرف کلیسا و هم از طرف حکومت و هم از طرف دانشمندان سنتی خودمان با ما برخورد شد و گفتند این حرفها چه هست؟ مدتی طول کشید تا اینها را پذیرفتند آن هم وقتی که آثار آن را دیدند. «علی بن عیسی بغدادی» در کتاب «تذکره الکهالین» که در قرن 4 یعنی بیش از هزار سال قبل تألیف شده و در حکومت فاطمی شیعی مصر منتشر میشود و از آن طریق وارد اروپا میشود میگوید رسالههایی از این طریق وارد اروپا و ترجمه شد. میگوید تا آخر قرن 18 میلادی و اول قرن 19 میلادی این جزو اصلیترین کتب منبع در چشمپزشکی اروپا بود. یعنی تا تقریباً 130، 140 سال پیش منبع اصلی بوده است. رسالهی «ابو روح محمد بن منصور» که جراحیهای خیلی خوبی میکرده و به او زریندست یا همان دستطلا میگفتند هم بوده است. کتابی به نام «نور العین» دارد که میگوید دقیقترین جراحیهای چشم و بیماریهای مختلف را دارد. مثلاً یک مورد آن بیرون آوردن آب مروارید است و جالب است که عکس و تصویر آن را هم کشیدهاند. میگوید اولین بار نمونههایی از آمپول در آن بوده است. میگوید فلز نوکتیزی را وارد چشم میکنید و باید حتماً هم از این ناحیهی چشم وارد بشود. این خیلی جالب است. میگوید در این کتاب توضیح داده بود که اولاً باید داروهای بیحسکننده و بیهوشکننده به بیمار داد که عمدتاً گیاههای طبیعی مثل حشیش و اینجور چیزها بوده است. میگوید اول اینها را بیحس میکرد. بر اساس این کتاب به آموزش داد که کدام نقطهی خاص از چشم باید وارد جراحی بشود و حق ندارید به همهی نقاط وارد بشوید. قبل از آن باید روی چشم چه کارهایی کرد. باید شستشو داد، اطراف آن را با الکل تمیز کرد. بعد میگوید دستگاهی آورد. خواهش میکنم به این مورد دقت کنید. این فرد یک دانشجوی پزشکی است که از اروپا به دانشگاه اسلامی رفته و درس خوانده و حالا برگشته و در شهر خودش در اروپا گزارش میدهد که ببینید در آنجا چه کار میکنند. میگوید دیدم وسیلهای را در آورد که نوک بسیار تیز فلزی داشت. اول آن را گرما داد و با الکل شست و بعد از نقطهی خاصی از چشم وارد کرد بعد از اینکه بیمار به حال نیمه بیهوش در آمده بود و دستگاه فلزی او قدرت مکش داشت. دقیقاً مثل سرنگ همین حالا بوده است. قدرت مکش داشت و از طریق آن مایعات بین فلان قسمت و فلان قسمت را بیرون کشید. اینهایی که میگویم عیناً از روی کتاب میخوانم. توضیح داده که این مایعات را چگونه از چشم بیمار بیرون بیاوری. مثلاً چطور آب مروارید را علاج کنی. در نمونهی دیگر در جراحی چشم و آناتومی و کالبدشکافی چشم ایشان میگوید باید گفت مسلمانها حرف اول در جهان را میزدند و بشریت هر چه در بیماریهای چشم پیشرفت کند تا ابد مدیون مسلمانها است. آب مروارید در بیمارستانهای اسلامی 1150 سال قبل به دقت انجام میشد. شیوههای اختراعی آنها بود که چند قرن بعد در اروپا رایج شد. به عنوان نمونه آب آوردگی چشم در انگلیس تا 1780 میلادی یعنی اواخر قرن 18 میلادی و در آلمان تا 1820 میلادی یعنی اوایل قرن 19 میلادی تماماً و صرفاً بر اساس الگوهای جراحان مسلمان صورت میگرفت. شناخت ساختمان چشم هم همینطور است. میگوید در غرب بر اساس متون قبلی نظریهی حاکم این بود که رؤیت به این شکل است که نور از چشم بیرون میآید و به اجسام میخورد و به چشم ما بر میگردد و آنها را میبینیم. میگوید این نظریهی غالب در دنیا بود. اولین بار دانشمندان مسلمان بودند که به ما آموزش دادند که دیدن چنین چیزی نیست. اولین درک صحیح از گذر نور از اجسام شفاف، پایهی نورشناسی جدید، کار با عدسیهای مقعر و محدب بسیار ظریف و بسیار بزرگ که باید گفت تلسکوپها و میکروسکوپها و عینکهای طبی پایهگذاری شده بر اساس این کتابها است. بعد اسم میآورد که این کتابها مربوط به چه کسانی است. کتاب مربوط به قرن 9 میلادی، مربوط به قرن 11 میلادی، 12 میلادی هم هست. حالا عجیب است که من چند وقت پیش یک روایتی راجع به عینک دیدم. دیدم یک خیاطی پیش امیرالمؤمنین علی(ع) میآید و میگوید چشمان من دیگر نمیبیند. من خرج خانوادهی خود را از طریق خیاطی میدهم ولی دیگر چشمان من به درستی نمیبیند. من باید چه کار کنم؟ امیرالمؤمنین علی(ع) به او میگویند سنگ شیشهای هست که باید به فلان جا بروی و آن را تهیه کنی و کاری که میگویم انجام بدهی. از این به بعد با او نگاه کن و خیاطی کن. همین عینک مطالعهی ماست. من این روایت را برای اولین بار بود که میدیدم. حالا فکر میکنم اسم منطقهی سنگ هم آنجا بود که فرموده بودند از فلان منطقه این سنگ شیشه را طوری که میگویم تهیه کن و کاری که میگویم انجام بده و از این به بعد هر وقت خواستی خیاطی کنی از آن استفاده کن. حالا اینها که دیگر روایت نیست. اینها اسنادی است که در تاریخ علم اروپا موجود است. میگوید اگر ساخت عدسیهای محدب و مقعر از ظریفترین نوع عدسی تا پیچیدهترین انواع آن توسط مسلمانان نبود ما امروز نه تلسکوپهای عظیمی که منظومهها را رصد کند داشتیم و نه میکروسکوپ و عینکها را داشتیم. در کتاب «میراث اسلام» از پروفسور «مایرهوف» میگوید این سرنگ را پزشک مسلمان عراقی به نام «عمار بن علی موصلی» قرنها قبل درست کرده است. در کتاب «تاریخ علم در ایران» میگوید مکیدن آب مروارید توسط سوزنی توخالی که به کیسهی هوابندی شدهای وصل میشد که به اصطلاح مکش ایجاد میکرده، سوزن را از قسمت خاصی از سفیدی وارد چشم میکردند و با مکش و پمپاژ آب جمع شده بین مردمک و عدسی را خارج میکرد. حالا میترسم که شما خسته بشوید و دیگر ادامه نمیدهم ولی از این اسناد راجع به جراحی و بیمارستان زیاد داریم. اجازه بدهید این مورد آخری را هم بخوانم. میگوید پایهی نورشناسی را کسانی مثل «ابن هیثم» در حلقههای بحثی خود گذاشتند. کسانی مثل «ابو ریحان» و «ابن هیثم» و دیگران تئوری بینایی «اقلیدوس» و «بطلمیوس» و «بقراط» را به طور کلی ابطال کردند و به جای آن یک نظریهی جدید دادند. نظریهی یونانی این بود که دیدن نتیجهی اشعهی نوری از چشم است که این اشعه از چشم ساطع میشود و به اشیا میخورد و به چشم بیننده بر میگردد و اطلاعاتی از آن به ما میرسد و سبب بینایی و تشخیص میشود. «ابن هیثم» و «زکریای رازی» در هزار و صد سال پیش چندین رساله مینویسند و میگویند این نظریه به این دلایل کاملاً غلط است. اشعهی نور از اشیا به چشم میرسد و از چشم به اشیا ساطع نمیشود. کتاب «المناظر» از «ابن هیثم» اساسیترین مباحث نورشناسی بر مبانی علمی است. «جان برنال» میگوید فقط همین یک کتاب ابن هیثم اولین مطالعهی جدید مدرن آزمایشگاهی است در این باب که نورشناسی اروپا بعد از چند قرن بر اساس این پایهگذاری شد و البته تا قبل از قرن 17 و 18 هم تحول اساسی در آن اتفاق نیفتاد و از اواخر قرن 17 تحولاتی در اروپا اتفاق افتاد. آنچه که امروز ما به عنوان کشف «نیوتن» و «گالیله» میخوانیم هم همین است. در کتابهای درسی به ما میگویند همه فکر میکردند زمین مسطح است و کروی نیست و خورشید به دور زمین میچرخد و جاذبهای نیست. اینها دروغ است. تمام این شناسنامهای که برای علم نوشتهاند دروغ است. نیوتن زیر درخت سیب نشسته بود و سیب به سر او خورد و او گفت پس جاذبه هم هست. اینها نیست. اینها دروغ است. اصلاً بروید در اسناد خود اینها بخوانید. از 600 یا 800 قبل از اینها این حرفها بوده است. همین ابو ریحان کتاب خاصی دارد که در باب جاذبه و چرخیدن زمین به دور خورشید و کروی بودن آن بحث میکند و میگوید من حاضر هستم راجع به این هم به لحاظ فلسفی بحث بکنم و هم به لحاظ فیزیکی بحث بکنم. بین ابو ریحان و ابن جوزی که یکی دیگر از دانشمندان اسلامی بوده است مناظرهای میشود. اینها روی چگونگی حرکت زمین در اطراف خورشید مناظره میکنند. یعنی چه که میگویند این حرفها، حرفهای تازهای است. این قوانین نیوتن به نام قوانین حرکت که شاید تا همین الان در ذهن شما همین باشد، عین همین قوانین، یعنی قانون اول و سوم که به نام نیوتن نوشته شده، هزار سال پیش عیناً در آثار ابن سینا هست. من عین متن آن را دارم. در یک جلسهای که با بچههای مهندسی داشتم برای آنها خواندم. گفتم آیا غیر از این است؟ قانون دوم عیناً در آثار «فخر رازی» و آثار «ابو البرکات بغدادی» هست. نتیجهگیری این است که اگر کسی گفت اگر میخواهی علم پیشرفت کند باید پوزیتیویست باشی، باید بگویی مشهودات حسی و محسوسات مهم است و مفاهیم عقلی و روحی و وحیانی و شهودی را قبول نداشته باشی، نکتهی اول که عرض کردیم صادق است که اگر کسی متافیزیک را غیر علمی بداند فیزیک هم علمی نخواهد بود. درست است؟ اگر کسی متافیزیک را غیر علمی بداند فیزیک هم علمی نخواهد بود به دلایلی که من مفصل در بخش اول عرائض خود توضیح دادم. این نتیجهی اولی است که میگیریم. نتیجهی دوم اینکه اگر به پزشکی و سایر علوم نگاه صرفاً پوزیتیویستی شد، اخلاق و کرامت و حقوق و انسان بنیانهای فلسفی و منطقی خود را از دست خواهد داد و فقط جملههای شاعرانه میشود. حداکثر در حد اتیک و اخلاق سکولار است که باز منفعتطلبانه و تاجرانه است. نکتهی سوم اینکه اگر کسی گفت معرفت فقط پوزیتیویستی نیست، وحی منبع معرفت خطاناپذیر است، معرفت عقلی فرا تجربی داریم، معرفت شهودی غیر تجربی داریم اما معرفت تجربی و حسی هم داریم، نه فقط به علم و پیشرفت و تمدنسازی و پزشکی جدید هیچ صدمهای نمیزند بلکه این تفکر مبنای پزشکی جدید بوده است. این پزشکی که سرنگ و جراحی و بیمارستانهای تمیز و مرتب و دارو را ابداع کرده است. میگوید اصلاً مؤسس داروخانه جهان اسلام است. تا قبل از تمدن اسلامی ما به این شکل داروخانه و داروسازی نداشتهایم. اینهایی که میگویم همگی در همین اسنادی است که فرصت نیست برای شما بخوانم. همه هم با منابع غیر مسلمان و غیر ایرانی و از منابع غربی است که حالا چقدر از اینها را سانسور میکنند و باقی را میگویند. بنابراین نکتهی سوم این است که اتفاقاً با این نگاه دینی به انسان و علم است که همین علم تجربی هم پیشرفت میکند. چون پشت آن انگیزهی الهی است. یعنی حتی اگر با او مخالفت بکنند طرف این مسیر را ادامه میدهد. دانشجوی پزشکی در قرن 13 میلادی از اروپا آمده و به دانشگاه اسلامی آمده است. بعد به اروپا برگشته و گزارش میدهد و میگوید آن چیزی که برای من جالب بود این است که اولاً ابزاری در بیمارستانهای اینها دیدم که در عمرم هیچ جا ندیده بودم. حالا یک عکسی از بعضی از ابزارهای جراحی در اینجا هست که باید ببینید. همهی ابزارهای جراحی امروز ادامه و در تکمیل همینها است. میگوید من برای اولین بار اینها را در آنجا دیدم که ما در کل سرزمینهای خود چنین چیزهایی نداریم. ولی در عین حال برای من جالب بود که وقتی پزشک وارد اتاق جراحی میشد یا وقتی وارد کلاس درس پزشکی میشد با وضو وارد میشد و با ذکر زیر لب وارد کلاس یا اتاق جراحی میشد. میگوید برای من جالب بود که وارد اتاق جراحیهای اینها شدم، جراحیهایی که ما هرگز نمیدانیم چیست و در اروپا انجام نمیدهیم، دیدم این جراحیها را انجام میدهند در حالی که پزشک متخصص به دستیارهای خود که کنار او ایستادهاند که اتفاقاً شاگردهای او هستند میگوید «هو الشافی». یعنی شفا در دست من نیست بلکه در دست خداست و ما وسیله هستیم. میگوید برای من خیلی جالب بود که اینها اینقدر متافیزیک و فیزیک را در هم گره خورده میبینند و بین متافیزیک و فیزیک تفکیکی ندارند و بین متافیزیک و فیزیک هم تقابل ایجاد نمیکنند. این نگاه درست به فیزیک و متافیزیک است. اگر خواستید این کتابها و منابع را معرفی میکنم که دوستان تهیه کنند. اگر اساتید بزرگوار بعضی از اینها را ببینند بد نیست. و السلام علیکم و رحمت الله.
هشتگهای موضوعی